کد مطلب:252636 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:270

امام و خلفا
استمرار مبارزه و مخالفت دودمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با خلفای غاصب ستمگر، از برگهای خونین و پر افتخار تاریخ اسلام و تشیع است. امامان بزرگوار ما با سازش ناپذیری در برابر بیدادگران و نیز با دادخواهی و طرفداری از عدالت، هماره فرمانروایان جبار و كارگزاران ستمگر، آنان را خشمگین می ساختند. خلفای غاصب كه می دانستد امامان شیعه از هیچ فرصتی برای هدایت مردم و احقاق حق و جانبداری از مظلوم و مبارزه با كفر و ظلم و فساد كوتاهی نخواهند كرد، خود را در برابر سلسله ی هدایت و ارشاد و مقاومت همواره در خطر می دیدند.

خلفای بنی عباس كه با توطئه و فریب دادن مردم، جای ستمگران اموی را گرفته بودند، و همچنان به نام خلافت اسلامی بر مردم سلطنت می كردند، همانند گذشتگان غاصبی كه اول بار حق خاندان پیامبر را غصب كردند، از هیچ كوششی در كوبیدن و لكه دار كردن خاندان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فروگذار نمی كردند. آنها از هر راهی می خواستند چهره ی درخشان و نورانی پیشوایان راستین مسلمانان را دگرگون و زشت جلوه دهند و وجهه و احترام آنان را خرد كنند و با دسیسه های گوناگون آن بزرگواران را از مقام هدایت و ارشاد مردم دور دارند و علاقه ی امت به ایشان را خنثی سازند.



[ صفحه 340]



حیله های مأمون عباسی برای رسیدن به این هدف و نقشه های شوم او برای مشروع جلوه دادن خویش و به دست گرفتن مقام رهبری و پوشاندن آفتاب امامت، بر كسانی كه با تاریخ ائمه علیهم السلام و خلفای جور آشنا هستند، پوشیده نیست و ما در بررسی تاریخ زندگی امام رضا و امام جواد علیهم السلام گوشه هایی از این دسیسه ها را بازگو كردیم.

پس از مأمون، معتصم عباسی همان طرحها و نقشه ها را در مورد خاندان نبوت و امامت ادامه داد و بر همین اساس امام جواد علیه السلام را از مدینه به بغداد آورد تا او را تحت كنترل و مراقبت داشته باشد و سرانجام به شهادت برساند. ضمنا برخی از علویان را به بهانه ی آنكه لباس سیاه (كه لباس رسمی عباسیان بود) نمی پوشیدند، زندانی كرد كه در زندان از دنیا رفته و یا به قتل رسیدند. [1] .

معتصم در سال 227 هجری در سامرا از دنیا رفت و فرزندش واثق به جای او نشست و همان افكار پدرش معتصم و عمویش مأمون را دنبال كرد. واثق نیز همانند سایر خلفای مدعی پاسداری از حریم اسلام، فردی عیاش و میگسار بود و در این كارها افراط هم می كرد و برای لذت جویی بیشتر به داروهای مخصوصی پناه برده بود كه سرانجام همان داروها موجب مرگش شد و در سال 232 هجری در سامرا درگذشت. [2] .

رفتار واثق با علویان سخت و خشونت آمیز نبود و به همین جهت علویان و آل ابی طالب در زمان او در سامرا جمع شدند و تا حدودی در رفاه بودند، ولی در حكومت جانشین او كه متوكل نام داشت متفرق شدند. [3] .

پس از واثق برادرش متوكل كه از كثیف ترین و جنایتكارترین چهره های حكومت عباسی است، خلیفه شد. همزمانی زندگانی امام هادی علیه السلام با متوكل بیش از سایر خلفای عباسی بود و چهارده سال و اندی به طول كشید. این مدت طولانی از سخت ترین سالهای زندگی آن بزرگوار و پیروان آن حضرت محسوب می شود. زیرا متوكل كافرترین خلیفه ی بنی عباس و مردی بدجنس و رذل



[ صفحه 341]



بود و در دشمنی با امیرمؤمنان علی علیه السلام و خاندان و شیعیان او، دلی پركینه داشت. در حكومت او بسیاری از علویان مقتول یا مسموم یا متواری شدند. [4] .

متوكل با نقل خوابها و رؤیاهای ساختگی مردم را به پیروی از «محمد بن ادریس شافعی» كه در زمان او، درگذشته بود، تشویق می كرد. [5] به این ترتیب می خواست مردم را از توجه و گرایش به ائمه هدی علیهم السلام باز دارد. او در سال 236 هجری دستور داد مقبره ی سرور شهیدان امام حسین علیه السلام و بناهای اطراف آن را ویران سازند و جای آن را زراعت كنند و مردم را از زیارت آن تربت پاك باز دارند. [6] .

متوكل می ترسید حرم سید الشهداء علیه السلام پایگاهی علیه او گردد و شهادت و مبارزه ی آن شهید بزرگوار، الهام بخش حركت و قیام مردم در برابر ستمهای دربار خلافت شود؛ اما شیعیان و دوستداران سرور شهیدان در هیچ شرایطی از زیارت آن تربت پاك، باز نایستادند. حتی نقل شده است كه متوكل هفده بار حرم آن حضرت را خراب كرد و زایران را تهدید كرد و دو پاسگاه مراقبت در اطراف حرم قرار داد، ولی با همه ی این جنایات نتوانست مردم را از زیارت سرور شهیدان باز دارد.

زایران انواع صدمات و شكنجه های غیر انسانی را تحمل می كردند و باز به زیارت مولا و مقتدای خود می رفتند. [7] پس از قتل متوكل، دوباره شیعیان با همكاری فرزندان علی علیه السلام حرم امام حسین علیه السلام را بازسازی كردند. [8] .

تخریب قبر جگرگوشه ی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم مسلمانان را خشمگین ساخت. مردم بغداد شعارهایی علیه متوكل بر دیوارها و مساجد نوشتند و او را ضمن اشعاری هجو كردند. شعر زیر از جمله شعرهایی است كه در هجو آن طاغوت ستم پیشه سروده بودند:

"به خدا سوگند اگر بنی امیه به ستم، فرزند دختر پیامبرشان را كشتند، اینك كسانی كه از دودمان پیامبر هستند (بنی عباس كه از فرزندان عبدالمطلب و جزو بنی هاشم محسوب می شدند) جنایتی مانند جنایت بنی امیه مرتكب شده اند.



[ صفحه 342]



این قبر حسین است كه به جان خودم سوگند، ویران شده است.

گویی بنی عباس متأسف هستند كه در قتل امام حسین شركت نداشته اند.

و اینك با تجاوز به تربت حسین و ویران كردن قبر او (از آن جنایت بنی امیه) دنباله روی می نمایند." [9] .

آری، مردم كه دستشان از وسایل تبلیغی روز كوتاه بود و منابر و مساجد و اجتماعات و خطبه ها را در دست جیره خواران حكومت عباسی می دیدند، به این شیوه اعتراض و خشم خویش را بروز می دادند.

شعرای متعهد و مسئول نیز هنر و قریحه ی خویش را به كار می بردند و علیه متوكل اشعاری مؤثر می سرودند و افكار مردم را به جنایات بنی عباس متوجه می ساختند، و متقابلا متوكل برای خاموش كردن هر صدای اعتراض و مخالفتی از هیچ جنایتی دریغ نمی ورزید و دانشمندان و شاعران و گروههای دیگری را كه تن به سازش و همكاری با رژیم غاصب او نمی دادند به شدت سركوب می كرد و به فجیع ترین صورت به قتل می رساند.

«ابن سكیت» شاعر و ادیب نام آور شیعی كه در ادبیات عرب او را امام می نامیدند، آموزگار فرزندان متوكل بود. جاسوسان به متوكل خبر داده بودند كه ابن سكیت رهرو راه خاندان رسول الله است و خلیفه منتظر فرصتی بود تا او را بیازماید.

روزی متوكل با اشاره به دو فرزند خود «معتز» و «مؤید» از ابن سكیت پرسید:

این دو پسر نزد تو محبوب تر هستند یا حسن و حسین؟

ابن سكیت دیگر سكوت را جایز ندانست و با شجاعت پاسخ داد: قنبر - غلام امیرمؤمنان علی علیه السلام از تو دو فرزندت بهتر است.

متوكل چون خرسی زخم دیده برآشفت و فرمان داد زبان آن شاعر شیعی را از پشت سرش بیرون بكشند؛ و به این ترتیب آن نماد شجاعت و شرف در سن 58 سالگی به شهادت رسید [10] (درود خدا و پاكان و آزادگان بر او باد.)



[ صفحه 343]



متوكل در حیف و میل بیت المال مسلمانان نیز چون سایر خلیفگان دستی گشاده و ولخرج داشت. چنانكه در تاریخ زندگی او می نویسند كاخهای گوناگونی ساخت و تنها برای ساخت «برج متوكل» كه هم اكنون نیز در سامرا پابرجاست یك میلیون و هفت صد هزار دینار طلا خرج كرد! [11] .

دردآور این جاست كه در كنار چنین اسرافهایی، بر علویان و خاندان پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم زندگی چنان سخت می گذشت كه گروهی از بانوان علوی در مدینه حتی یك دست لباس درست نداشتند كه با آن نماز بگزارند و فقط یك پیراهن مندرس برایشان مانده بود و به هنگام نماز به نوبت از آن استفاده می كردند و با چرخ ریسی، روزگار می گذراندند، و پیوسته در چنین سختی و تنگدستی بودند، تا متوكل به هلاكت رسید و آنان كمی آسوده شدند. [12] .

كینه توزی و دشمن كامی متوكل نسبت به مولای متقیان حضرت علی علیه السلام او را به پستی و رذالتی باور نكردنی كشانده بود. متوكل با «ناصبی» ها و دشمنان اهل بیت عصمت و طهارت، انس می گرفت و برای تسكین دل ناپاك خود به دلقكی دستور داده بود در حضور او با اعمال زننده و شرم آوری امیرالمؤمنین علیه السلام را مسخره كند. متوكل با تماشای ادا و اطوار او شراب می نوشید و قهقهه ی مستانه سر می داد. [13] .

چنین اعمالی از متوكل شگفت آور نیست، بلكه شگفت انگیزتر و دردناكتر وضع مردمانی است كه چنین فرد كثیف و رذلی را خلیفه و جانشین پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم و ولی امر مسلمانان و حاكم بر مردم می پنداشتند و به اسلام راستین و خاندان وحی و عصمت و طهارت پشت كرده، از چنین خلفایی پیروی می كردند! دریغا كه گمراهی انسان تا كجاست و حریم نفوذ و سلطه ی شیطان رانده شده تا به كجا.

باری جنایت و آزار در متوكل چندان اوج داشت كه حتی خودش نیز گاه به آن اعتراف می كرد. ماجرایی از این قرار است:



[ صفحه 344]



«فتح بن خاقان» وزیر متوكل، روزی خلیفه را در اندیشه دید. با چاپلوسی پرسید:... چرا در فكر هستی؟ به خدا سوگند هیچ كس در روی زمین بهتر و خوش تر از تو زندگی نمی كند!

خلیفه ی جبار پاسخ داد:... بهتر از زندگی من، زندگی مردی است كه خانه ی وسیع و همسر شایسته و معاش فراهم و آماده داشته باشد و ما را نشناسد كه او را بیازاریم! و محتاج ما نباشد كه او را تحقیر كنیم! [14] .

سخت گیری و آزار متوكل به خاندان و عترت رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم به جایی رسید كه مردم را به جرم دوستی و پیروی از امامان گرامی كیفر و شكنجه می كردند و به همین جهت كار بر اهل بیت طهارت بسیار مشكل شد.

متوكل، «عمر بن فرح» را فرمانروای مكه و مدینه ساخت. آن مرد، مردمان را از احسان به آل ابی طالب باز می داشت و سخت دنبال این كار بود، به طوری كه مردم از بیم جان دست از رعایت و حمایت علویان برداشتند و بر خاندان امیرالمؤمنین علی علیه السلام زندگی سخت شد. [15] .

بدیهی است با ترسی كه خلفای غاصب و ستم پیشه از نفوذ معنوی ائمه علیهم السلام در جامعه و توجه و علاقه ی مردم به آن بزرگواران داشتند، ممكن نبود دست از رهبران بزرگوار شیعه باز دارند و آنان را به حال خود واگذارند. در مورد متوكل، اضافه بر این هراس كه دامنگیر همه ی خلفای پیش از او نیز بود، كینه و دشمنی ویژه اش نسبت به دودمان مولای متقیان علی علیه السلام نیز بر مخالفت و سخت گیری اش می افزود و به همین جهت بر آن شد كه امام هادی علیه السلام را از مدینه نزد خود بیاورد و از نزدیك مراقب او باشد.

متوكل در سال 243 هجری قمری امام را محترمانه از مدینه به سامرا تبعید كرد و آن گرامی را در منزلی در كنار اردوگاه نظامی خویش جای داد. امام تا پایان عمر یعنی تا سال 254 در همان محل اقامت داشت. آن ظالم خونخوار، همواره امام را تحت مراقبت شدید خود نگهداشت و خلفای پس از او نیز یكی پس از



[ صفحه 345]



دیگری آن بزرگوار را زیر نظر داشتند تا آنگاه كه حضرت به شهادت رسید. [16] .

جریان تبعید امام بدین گونه بود كه در زمان متوكل شخصی به نام «عبدالله بن محمد» متصدی امور نظامی و نماز در مدینه بود. او به آزار امام هادی علیه السلام می پرداخت و نزد متوكل از آن گرامی سعایت می كرد.

امام از سعایت او مطلع شد و در نامه ای، دروغ و دشمنی «عبدالله بن محمد» را به متوكل تذكر داد. متوكل دستور داد به نامه ی امام پاسخ دهند و او را محترمانه به سامرا دعوت كنند. متن پاسخی كه در جواب امام نوشته شد، چنین بود:

"بسم الله الرحمن الرحیم. اما بعد، همانا امیر، مقام شما را می شناسد و خویشاوندی شما را مراعات می كند و حق شما را لازم می داند... امیر، «عبدالله بن محمد» را به جهت جهالتش به حق شما و بی احترامی و اتهام نسبت به شما از مقامش در مدینه عزل می كند. امیر می داند شما از این اتهامات بركنار هستید، و در گفتار و كردار نیكتان صدق نیت دارید و خود را برای انجام موارد اتهام آماده نكرده اید. امیر به جای او «محمد بن فضل» را قرار داد و به او دستور اكرام و احترام و اطاعت از فرمان و نظر شما را داده است.

اما امیر مشتاق شما است و دوست دارد با شما تجدید عهد كند، پس اگر شما هم ملاقات و ماندن نزد او را دوست دارید خود و هر كس از اهل بیت و دوستان و خادمان را كه مایل هستید برگزینید و در فرصت و وقت مناسب به سوی ما بیایید. وقت مسافرت و توقف در بین راه، و انتخاب راه همه به اختیار شما است و اگر مایل باشید «یحیی بن هرثمه» دوست امیر و سپاهیانش در خدمت شما حركت كنند. هر طور صلاح بدانید. به او دستور داده ایم از شما اطاعت كند. پس از خدا طلب خیر كن تا امیر را ملاقات كنی. هیچكس از برادران و فرزندان و افراد خاندان و نزدیكان خلیفه نزد او از شما عزیزتر نیست. والسلام."

بدون تردید امام از سوء نیت متوكل آگاه بود، ولی چاره ای جز رفتن به سامرا نداشت؛ زیرا سر باز زدن از دعوت متوكل، سندی برای سعایت كنندگان می شد و



[ صفحه 346]



متوكل را بیشتر تحریك می كرد و بهانه ی مناسبی به دست او می داد، گواه آنكه امام از نیتهای متوكل آگاه بوده و ناچار به این سفر رفته است، این است كه خود آن گرامی بعدها در سامرا فرمود: مرا از مدینه با اكراه به سامرا آوردند. [17] .

به هر حال امام نامه را دریافت داشت و عازم سامرا شد و «یحیی بن هرثمه» نیز با آن گرامی همراه بود. چون به سامرا رسیدند، متوكل نگذاشت امام همان روز داخل شهر شود و دستور داد او را در جای نامناسبی كه كاروانسرایی كهنه و متروك و جایگاه گدایان و مستمندان بود، جای دهند. آن روز امام در آنجا ماند. آنگاه خلیفه خانه ای جداگانه برای آن حضرت در نظر گرفت و امام را به آنجا منتقل ساخت و به ظاهر ایشان را مورد احترام قرار داد، ولی پنهانی در صدد تضعیف و بدنام كردن حضرت بود. [18] .

«صالح بن سعید» می گوید: روز ورود آن حضرت به كاروانسرای متروك، خدمتش شرفیاب شدم و عرض كردم: فدای شما شوم، این ستمكاران در همه چیز می خواهند نور شما را خاموش سازند و در حق شما كوتاهی كنند، تا آنجا كه شما را در این كاروانسرای پست كه محل زندگی فقرا است، فرود آورده اند.

امام عالیمقام با دست به سویی اشاره كرد و فرمود: آنجا را ببین ای سعید! من نگاه كردم؛ باغهای آراسته و سرسبز و پر از میوه و جوی های جاری و... دیدم. حیران شده و بسیار تعجب كردم.

امام فرمود: ما هر كجا باشیم این برای ما است،ای پسر سعید! ما در كاروانسرای فقرا نیستیم. [19] .

امام علی النقی علیه السلام در مدت اقامت در سامرا رنجهای بسیار دید. به ویژه از سوی متوكل همواره مورد تهدید و آزار قرار گرفت و با خطر روبرو بود.

نمونه هایی كه اكنون به آن اشاره خواهیم كرد، حاكی از وضعیت حساس و خطرناك برای آن امام عزیز در شهر نظامیان بنی عباس و گواه بر تحمل و استقامت و



[ صفحه 347]



سختی آن حجت خدا در برابر طاغوت های فریبكار است.

«صقر بن ابی دلف» می گوید: هنگامی كه امام هادی علیه السلام را به سامرا آوردند، من رفتم تا از حال ایشان جویا شوم. «زرافی» دربان متوكل مرا دید و اجازه ی ورود داد. وقتی وارد شدم، پرسید: برای چه كاری آمده ای؟

گفتم: خیر است...

گفت: بنشین.

نشستم، ولی هراسان شدم و سخت به اندیشه فرو رفتم و با خود گفتم كه اشتباه كرده ام. (كه به چنین كار خطرناكی اقدام كرده و برای دیدار امام آمده ام.)

زرافی مردم را دور كرد. چون خلوت شد، پرسید: چكار داری و برای چه آمده ای:

جواب دادم: برای كار خیر.

گفت: گویا آمده ای از حال مولای خود خبر بگیری.

گفتم: مولای من كیست؟ مولای من خلیفه است!

پاسخ داد: ساكت شو، مولای تو بر حق است. نترس زیرا من نیز بر اعتقاد تو هستم و او را امام می دانم.

من خداوند را سپاس گفتم. آنگاه اضافه كرد: آیا می خواهی نزد ایشان بروی؟

جواب دادم: آری

گفت: ساعتی بنشین تا پستچی بیرون رود.

چون پستچی از آنجا خارج شد، زرافی به غلامش گفت: این مرد را به حجره ای كه آن علوی در آن زندانی است ببر و نزد او واگذار و برگرد.

چون به خدمت امام رسیدم، آن گرامی را دیدم بر حصیری نشسته و در برابرش قبری حفر شده است. سلام كردم. پاسخ داد و فرمود: بنشین.

نشستم. حضرت پرسید: برای چه آمده ای؟



[ صفحه 348]



عرض كردم: آمده ام از حال شما خبری بگیرم.

در همین حال، نگاهم به قبر افتاد و اشك بی اختیار از چشمانم جاری شد. فرمود: گریان مباش كه در این وقت به من آسیبی نمی رسد.

خداوند را سپاس گفتم، آنگاه از معنای حدیثی سؤال كردم و امام جواب داد و پس از جواب فرمود: مرا واگذار و بیرون برو كه بر تو ایمن نیستم و بیم آن است كه آزاری به تو برسانند. [20] .

از ابن جوزی دانشمند اهل سنت نقل شده است كه یك بار از امام هادی علیه السلام نزد متوكل سعایت كردند كه در منزل او اسلحه و نوشته ها و اشیاء دیگری است كه از شیعیان او در قم به او رسیده و او عازم قیام و مبارزه با حكومت است.

متوكل گروهی را به منزل آن گرامی فرستاد و آنان شبانه به خانه ی امام هجوم بردند، ولی چیزی به دست نیاوردند. آنگاه امام را در اتاقی تنها دیدند كه در را به روی خود بسته و جامه های پشمین و خشن بر تن دارد و روی زمین شنی نشسته و به عبادت خدا و تلاوت قرآن مشغول است.

امام را دستگیر كرده و به همان حال نزد خلیفه بردند. و به او گفتند: در خانه اش چیزی نیافتیم و او را رو به قبله دیدیم كه قرآن می خواند.

متوكل چون امام را دید، عظمت و هیبت و وقار امام او را فراگرفت و بی اختیار او را احترام كرد و در كنار خود نشاند، ولی با گستاخی جام شرابی را كه در دست داشت به آن حضرت تعارف كرد.

امام از گرفتن جام شراب خودداری كرد و سوگند یاد كرد كه گوشت و خونش با چنین چیزی آمیخته نشده است و از خلیفه جبار خواست او را معاف بدارد. خلیفه از اصرار دست برداشت ولی گفت: شعری برایم بخوان.

امام فرمود: من شعر كم از حفظ دارم.

خلیفه بیش از حد اصرار و لجاجت كرد و گفت: باید بخوانی.



[ صفحه 349]



حضرت با صدایی ملكوتی و حزین كه تا عمق جان حاضران نفوذ می كرد، این اشعار را خواند:

بر قله ی كوهساران، شب ها را به روز آوردند.

مردان نیرومند از آنان پاسداری كردند، ولی قله ها نتوانستند آنان را (از خطر مرگ) برهانند.

پس از عزت از جایگاههای امن به پایین كشیده شدند و در گودالها (گورها) جایشان دادند.

(گور) چه منزل و آرامگاه ناپسندی است!

پس از آنكه به خاك سپرده شدند، فریادگری فریاد برآورد: كجاست آن دستبندها و تاجها و لباس های فاخر؟

كجاست آن چهره های به ناز و نعمت پرورده كه به احترامشان پرده ها می آویختند؟ (بارگاه و پرده و پرده دار و دربان داشتند.)

گور به جای ایشان پاسخ داد: بر آن چهره ها هم اكنون كرمها راه می روند.

تأثیر و نفوذ كلام روحانی و پر ارتعاش امام علیه السلام چندان بود كه متوكل ناخود آگاه به سختی به گریه افتاد، چنان كه ریشش تر شد و دیگر افراد حاضر در مجلس نیز بسیار گریستند. متوكل دستور داد بساط شراب را جمع كنند و چهار هزار درهم به عنوان هدیه به امام تقدیم كرد و آن گرامی را با احترام به منزل بازگرداند. [21] .

اما سعایت بدخواهان و كینه و عداوت خلیفه را پایانی متصور نبود. آنان چون مار زخم دیده هر لحظه به دنبال فرصتی بودند كه زهر خود را به كام آن حضرت بریزند و زمینه ی شهادت آن امام معصوم را فراهم آورند، غافل از آنكه خداوند اراده اش را تحقق می بخشد و مكر و حیله ی مكاران را آشكار می سازد.

متوكل در بدنش زخمی پیدا شد و پزشكان از معالجه ی آن درماندند و كسی جرأت جراحی نداشت. هر روز حالش بدتر می شد تا جایی كه به نظر می رسید مرگش فرا رسیده باشد. مادر متوكل كه در اصل كنیزی از اهالی خوارزم و زنی خوش عقیده



[ صفحه 350]



بود، نذر كرد كه پسرش بهبود یابد، مال بسیاری برای حضرت امام علی النقی علیه السلام بفرستد و به فتح بن خاقان وزیر متوكل هم سفارش كرد كه در مورد معالجه ی خلیفه با امام مشورت كنند. فتح بن خاقان به خلیفه گفت: اگر اجازه بدهی نزد این علوی دانشمند بفرستیم، شاید دوایی برای این بیماری بشناسد.

خلیفه گفت: ضرری ندارد.

نزد امام رفتند و حال او را عرض كردند. حضرت داروی خیلی ساده ای را نام برد. وقتی خبر آوردند، گروهی از اطرافیان خلیفه خندیدند و مسخره كردند. فتح بن خاقان گفت: تجربه كردن این دارو هیچ زیانی ندارد.

چون آن دارو را بر محل جراحت بستند به زودی بهبودی یافت.

مادر متوكل برای ادای نذر خود ده هزار دینار در كیسه ای گذاشت و سر كیسه را مهر كرد و به وسیله ی دو نفر ناشناس خدمت امام هادی علیه السلام فرستاد. خلیفه نیز پانصد دنیار طلا برای امام هدیه فرستاد.

بعد از اینكه متوكل از بستر بیماری برخاست، خبرچین ها خبر آوردند كه چه نشسته ای؟ برای امام هادی علیه السلام دوستانش كیسه پول و اسلحه می فرستند و دارند برای قیام و جنگ بر علیه تو آماده می شوند.

خلیفه ترسید و «سعید حاجب» را خواست و گفت: باید نصف شب بی خبر به خانه ی امام هادی بریزید و هر چه در آنجا اسلحه و پول كشف كردید همراه او پیش من بیاورید.

سعید حاجب می گوید: نیمه شب نردبانی برداشتیم و از راه پشت بام به خانه ی امام وارد شدیم و دیدیم آن حضرت روی حصیری مشغول نماز است. بعد از سلام، منظور و مأموریت خود را گفتیم. امام فرمود: برو جستجو كن و هر چه پیدا كردی بردار.

ما رفتیم و تمام حجره ها و جاهای دیگر را بازرسی كردیم و چیزی نیافتیم مگر یك كیسه پول كه بر سرش مهر مادر متوكل بود و یك كیسه ی سر به مهر دیگر كه خلیفه



[ صفحه 351]



برای امام فرستاده بود. بعد در كنار سجاده ی آن حضرت شمشیری یافتیم كه غلاف چوبی داشت. آن را با كیسه های سر بسته برداشتیم و نزد متوكل رفتیم. وقتی خلیفه مهر را روی كیسه دید، مادرش را خواست و چگونگی كار را پرسید. مادرش گفت: در بیماری تو نذر كرده بودم و این همان كیسه است كه من فرستاده ام و هنوز كسی سر آن را باز نكرده است.

در كیسه ی دیگر نیز پولی بود كه خود خلیفه برای امام فرستاده بود.

در این هنگام خلیفه كه به سعایت بدخواهان و اشتباه خود پی برده بود، یك كیسه ی پول دیگر به آنها اضافه كرد و گفت: ای سعید! اینها را برای آن حضرت ببرید و عذرخواهی كنید.

سعید می گوید: نزد امام رفتم و عرض كردم: ای سید بزرگوار، از گناه ما بگذر كه جسارت كردیم، ولی چه كنیم كه مأمور بودیم و آنجا كسانی هستند كه آتش دشمنی را دامن می زنند.

آن گرامی در پاسخ این آیه قرآن را فرمود: دیری نمی پاید كه ستمگران در می یابند به كجا بازگشت می كنند. [22] .

سرانجام حكومت ننگین متوكل پایان یافت و به تحریك پسرش «منتصر» گروهی از سپاهیان ترك او را به همراه وزیرش فتح بن خاقان در حالی كه به عیش و میگساری مشغول بودند، به قتل رساندند و جهان را از وجود پلیدش پاك ساختند. [23] .

منتصر، صبح روز بعد از قتل متوكل، خلافت را به دست گرفت و دستور داد بعضی از قصرهای پدرش را خراب كردند. [24] او نسبت به علویان آزاری نداشت و رأفت و عطوفت از خود نشان داد و اجازه داد مردم به زیارت قبر سالار شهیدان حسین علیه السلام بروند و به شیعیان نیكی و احسان كرد و نیز دستور داد «فدك» را به اولاد امام حسن و امام حسین علیهماالسلام بازگردانند، و اوقات مربوط به خاندان ابوطالب



[ صفحه 352]



را آزاد سازند. [25] .

دوران خلافت منتصر كوتاه و فقط شش ماه بود و در سال 248 هجری به نحو مرموزی درگذشت. پس از او پسر عمویش «مستعین» نوه ی معتصم به خلافت رسید و همان روش خلفای اسبق را در پیش گرفت. در حكومت او گروهی از علویان قیام كردند و كشته شدند.

مستعین در مقابل شورش سپاهیان ترك خود نتوانست مقاومت كند. شورشیان، «معتز» را از زندان بیرون آوردند و با او بیعت كردند. كار معتز بالا گرفت و سرانجام مستعین حاضر به صلح با معتز شد. معتز در ظاهر با او صلح كرد و او را به سامرا فراخواند و فرمان داد در بین راه او را كشتند.

مستعین دست برخی از نزدیكان خود و سران ترك را در حیف و میل بیت المال بازگذاشته بود و نسبت به امامان معصوم ما رفتاری بسیار ناروا داشت و بنا بر برخی روایات مورد نفرین امام حسن عسكری علیه السلام قرار گرفت و به قتل رسید. [26] .

پس از مستعین «معتز» پسر متوكل و برادر منتصر خلافت را به دست گرفت. رفتار او نیز نسبت به خاندان علی علیه السلام بسیار بد بود و در حكومت او نیز گروهی از علویان كشته یا مسموم شدند.

امام علی النقی علیه السلام نیز در زمان این طاغی به شهادت رسید.

معتز سرانجام با شورش سران ترك و دیگران روبرو شد و شورشیان، او را از كار بركنار كرده و پس از ضرب و جرح در سردابی افكنده و درب آن را مسدود ساختند؛ تا اینكه در همانجا به هلاكت رسید. [27] .



[ صفحه 353]




[1] ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، ص 589.

[2] محدث قمي، تتمة المنتهي، ص 231.

[3] ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، ص 593.

[4] مدرك بالا، ص 597 تا 632.

[5] سيوطي، تاريخ الخلفا، ص 251 و 252.

[6] مدرك بالا، ص 347.

[7] ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، ص 597.

[8] مدرك بالا، ص 599.

[9] سيوطي ابوالفرج اصفهاني، تاريخ الخلفا، ص 347.

[10] مدرك بالا، ص 348 (در چگونگي شهادت ابن سكيت اهوازي، اقوال ديگري نيز ذكر شده است.).

[11] تاريخ يعقوبي، ص 491.

[12] محدث قمي، تتمة المنتهي، ص 238.

[13] ابن وردي، تتمة المختصر في اخبار البشر، ج 1، ص 338.

[14] سيوطي، تاريخ الخلفا، ص 353.

[15] محدث قمي، تتمة المنتهي، ص 283.

[16] ابن صباغ مالكي، فصول المهمة، ص 283.

[17] علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 50، ص 129.

[18] شيخ مفيد، ارشاد، ص 313.

[19] مدرك بالا، ص 314.

[20] علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 50، ص 194.

[21] قاضي نورالله شوشتري، احقاق الحق، ج 12، ص 454.

[22] ابن صباغ مالكي، فصول المهمة، ص 281.

[23] ابن وردي، تتمة المختصر في اخبار البشر، ج 1، ص 341.

[24] محدث قمي، تتمة المنتهي، ص 243.

[25] مدرك بالا، ص 244.

[26] علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 50، ص 249.

[27] محدث قمي، تتمة المنتهي، ص 254.